منتظرم تا بياي

مسافرت شیراز....

سلام سلام دخملیه مامانی   بعد اینهمه مدت که کارای نمایشگاهها و تورهای صنعتی شرکت بعهده منه بالاخره اینبار خودمم همراه تور میرم , آخه دفعه های قبل مشهد و اربیل منو نبردن  کلی زحمت میکشم هر بار, با کلی آدم جور واجور صحبت میکنم تا یه تور برا اعزام آماده شه بعد یه دفعه میبینم خودم تو لیست بلیط نیستم فقط خدا میدونه چه حالی میشم  , تازه جالبتر اینکه میرن برمی گردن بهم میگن گزارش تور یا نمایشگاهی که برگزار شد رو بنویس تحویل بده   ! آخه یعنی چی واقعا  ؟؟؟!!!!!    یکی نیس بگه آخه جایی که نرفتم چه میدونم چه خبر بوده  !!!!!! ...
29 بهمن 1392

همكاراي بدجنس ماماني !!!!

فندق ماماني, من دو تا همكار بدجنسه شيطون بلا دارم   امروز منو گذاشتن سر كار كلي بهم خنديدن (اين خاله ليلاس, تپله داره قل ميخوره!!)  , (اينم خاله ليداس) , منم ســــــــــــــــــــــــاده باورم شد  ! ماماني زود بيا دندونات كه دراومد گازشون بگير دل ماماني خنك شه    ...
27 بهمن 1392

بازم خبرای خوب....

سلام سلام عسل مامانی بازم خبرای خوب دارم برات فندقم   لطف خدا بازم شامل حالم شد و دیروز دقیقا یه ربع به سه خبر اومد که توی دیوان محاسبات ازمون دفاع کردن و همه مون تو اداره سر پست هامون می مونیم خدا میدونه چقدر خوشحالم بیشتر از خودم برا همکارام که واقعا همه به کارشون نیاز داشتن. عزیزم میدونم خدا به احترام دعاهایی که برام شد بهمون لطف کرد, دعای مامان جون و بابا جونم, دعای نفسم, دعای تو فندق کوچولوم, و همینطور دعای همه خاله های مهربونی که تو وبلاگ باهاشون آشنا شدم, از همه تون ممنونم                   خدا جون نــــــــــــــــــــــ...
13 بهمن 1392

ممنوم نفسم!!!!

سلام جوجوی مامانی      بالاخره بعد چند ماه سیستم کامپیوتر خونه به دنیای مجازی وصل شد   ! آخه کامپیوتر مدتها بود انباشته شده بود از انواع ویروسها    و اصلا به عبارتی کار نمیکرد یعنی فقط روشن میشد اونم با کلی خواهش تمنا و من بمیرم و تو بمیری ! به همین دلیلم نت و کامپیوتر اصلا با هم کنار نمیومدن  منم فقط میتونستم با گوشیم وصل شم که اونم زیاد دردی رو دوا نمیکرد و بیشتر عصبیم میکرد . این شد که مثل کوه استوارانه به غر زدن هام ادامه دادم    تا اینکه بالاخره بابایی چند روز پیش با رضایت کامل تصمیم گرفت مشکلو حل کنه ! بعد با کلی یادآوری و استواریه مجدد  و با مهربونیه ک...
6 بهمن 1392

فندق مامانی منو ببخش!!!

سلام عزیزم. سلام فندقم. سلام عسلم.  دخمل مامانی, یه عذر خواهی بهت بدهکارم آخه به یه دلیل مهم فعلا تا چند ماه احتمالا نتونی بیای عزیزم     ! آخه از چند ماه پیش برنامه ریختم میرم پیش یه دکتر پوست برا لیزر      . خدا وکیلی خیلی اذیت شدم    اما خوب وقتی به نتیجه فکر میکنم میبینم به زحمتش می ارزه, فقط یه مشکل هس   , با اینکه میدونستم اما برا اطمینان از دکتر پرسیدم و متاسفانه دکتر گفت تا وقتی میری لیزر نباید هیچ فرشته ای بیاد تو دلت    ! آخه عزیز دل مامانی اون امواج و اشعه ها برا فرشته کوچولوهای ناز خیلی ضرر دارن. مامانی معذرت میخوام آخه چند ما...
6 بهمن 1392

آخه چرا؟؟!!!!!

عزیز دلم اصلا حالو حوصله ندارم  آخه یه چیزی شده    احتمال داره از فروردین دیگه باهام قرارداد نبندن      آخه چرا؟          تازه داشتم یاد میگرفتم چیکار کنم, با محیط کارم سازگار شده بودم       9 ماه تموم اصلا نفهمیدم چطور گذشت, بازم شروع شد بی حوصله تو خونه هی ساعتو نگاه کنم که روز بشه شب, شب بشه صبح, ماه تموم بشه, سال بگذره! دلم نمیخواد بازم اون روزا برگرده      فندق مامان با دل پاکت برام دعا کن, دعا کن مشکل حل شه تو کارم نگهم دارن البته خیلیا مثل من این مشکلو دارن قراره هرکی سال 92 قرارداد بسته بیرون...
2 بهمن 1392

خدایا..........

خدای من تو که مهربونتر از هر بنده ای حتی مهربونتر از مادر, مادری که با گریه هامون دنیا رو سرش خراب میشه, با خنده هامون دنیا براش از بهشت موعودت زیباتر میشه, مادری که وقتی مریض میشیم تب میکنه, مادری که شیره ی جونشو گوارای وجودمون میکنه, دنیاشو به پامون میذاره تا بشیم دنیاش, مادری که جوونی شو تو ثانیه های زندگی مون دفن میکنه تا برا خودمون کسی بشیم بعد یه روز میره جلوی آینه میبینه خوشگلیشو همون روز تولدمون با لباس سبز رنگ بیمارستان از تنش درآورده و تو بیمارستان جا گذاشته. حالا از کجا بیارم پیشرفته ترین ماشین حساب دنیارو, تا مهربونیه مادرو ضربدر بی نهایت کنم تا حساب مهربونیه تو دستم بیاد. کاش ذره ای از درک خداوندیت تو وجود...
1 بهمن 1392

دو تا خبر خوب....

سلام فندق مامانی. ببخش که زود زود نمیتونم برات بنویسم. خیلی سرم شلوغه. دو تا خبر خوب برات دارم      . اول اینکه بالاخره اسم بابایی برا تبدیل وضعیتش اومد و تا چند ماه دیگه تموم میشه بره  پی کارش    . دوم اینکه مامانی کارت داوری درجه 3 ژیمناستیک رو گرفت          خدا وکیلی پدرم دراومد تو دوره ش    .  منم دیشب بابایی رو پیتزا مهمون کردم تا برا تبدیل وضعیتش یه سور حسابی بهم بده        عسل مامانی تورو خدا فقط سالم باش هر وقت خواستی بیا. یه دنیا میبوسمت عزیزم       ...
1 بهمن 1392
1